اينكه لوازم و حاشيههاي دور و ور نماز، تو جذاب كردن نماز، به خصوص براي بچهها، خيلي اثر داره، شكي توش نيست.
سجاده و جانماز خوشرنگ و قشنگ؛ عطر قشنگ و خوشبو، چادرنماز خوشگل و عباي كوچيك قشنگ و چيزاي ديگه، ميتونن خيلي نماز رو براي بچهها، دلچسب كنن و البته گاهي بچهها، اين فرشتههاي ناز، يه مدت فقط تو نخ همين حاشيهها ميمونن و با همينها مشغول ميشن و البته اصلا بد كه نيست؛ خوب هم هست. اين مدل حاشيهها، خاطرههاي خوب و قشنگ و لحظات ماندگار تو ذهن بچهها ايجاد ميكنن و تكرار يك كار قشنگ، حتي بدون پشتوانهي عقلي و منطقي، تو استمرار و ادامهي اون كار خيلي موثره و البته اصلا لازم نيست كه از ابتدا پشتوانه و دليل منطقي و عقلي براي بچهي كوچيك مطرح بشه.
استادي در مورد همين مسئله صحبت ميكرد و ميگفت: حواستون باشه سجادهاي كه به بچهي كوچيكتون ميديد، سجاده قشنگ و گرون و باارزشي باشه، نه سجادهي كهنه و رنگ و رو رفتهي خودتون. چون بچهها به رفتار ما خيلي بيشتر از حرفهامون توجه ميكنن. وقتي بچه نمازشو تموم ميكنه؛ اگه سجادهي كهنه و رنگ و رو رفتهي خودمونو بهش داده باشيم، داد ميزنيم:«بچه، پاشو برو اون سجاده رو جمع كن بذار سر جاش» و اگه اين كار رو نكرد، عصباني ميشيم و شاكي. ولي حالا مقايسه كنيد اين رو با وقتي كه يه سجادهي قشنگ و گرونقيمت بهش داديم و بچمون نمازشو خونده، با مهربوني و قربون صدقه رفتن ميگيم عزيزم، بذار سجادهات رو تا كنم و بردارم بذارم سرجاش!!!
حالا سواي اين نكتهي موثر و كاربردي، يه مطلب ديگه:
دو تا گلپسراي من، خدا رو شكر از بچگي به نماز خيلي علاقه داشتن و البته به لوازم نماز هم ارادت ويژه داشتن و دارن، عطر و سجاده و تسبيح و ...حتي پسر دومم وقتي حرف زدنو شروع كرد، يكي از اولين چيزهايي كه گفت: «سجاده» بود و «عبا» و هميشه موقع اذان تلويزيون با لذت، محو و خيره ميشد و ميشه تو تلويزيون و بعد هم مياد سراغ من و باباش و با زبون بچهگانهي خودش ميگه:«وقتِ زمانِ(نماز) عزيزه» و بعد هم عبا ميپوشه و مشغول نماز ميشه و البته گاهي حين نماز مدام انتظار تشويق و تعريف داره و حتي گاهي صدا ميزنه كه مامان، منو ببين كه نماز ميخونم و ...
حالا، جديدا چند بار همكلاسي پسر بزرگم كه همسايمون هم هست، موقع نماز خونهي ما بوده و وقتي ديده ما موقع نماز 4 نفري، مشغول نماز ميشيم و هر كي يه سجاده و مهر و تسبيح و دعا و عبا و يا چادر داريم، به شدت مجذوبِ نماز و لوازمش شده و رسما وقتي مياد با پسرم بازي كنه، لحظهشماري ميكنه براي نماز و چند بار ميپرسه، «الان وقت نماز شده؟» و بعد كه وقت نماز ميشه با اشتياق، وضوي نصفه و نيمهاي ميگيره و از پسر من، عبا و سجادشو ميگيره و با ما مشغول نماز ميشه. هم ظهرها مياد براي نماز و هم شبها، رسما انگار خونهي ما مسجدشه! از اون ور هم به پدر و مادرش گير داده كه براش عبا و سجاده بخرن و اونا هم اومدن و به ما گفتن كه پسرمون از ما اين چيزها رو ميخواد.